آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

بهت....

گاهی واقعا  از خودم میپرسم خدایا این دختر ملوس و خوش خنده و مهربان که از هر فرصتی برای ناز و نوازش کردن و ناز و نوازش شدن بهره میجوید  دختر من است؟ موجودی که نبود و از نیستی  به هستی آمده  و شده تمام هستی من؟ واقعا آدرینا وجودش و حضورش واقعیست؟خدایا واقعا آیا این دختر من است؟!
25 خرداد 1392

روش جدید گرفتن ناخنهای شازده خانم جونم

تو سینی متحرک صندلی غذاش آب میریزم، مینشونمش تو صندلی غذاش، شروع میکنه آب بازی و دستای کوشولوش رو تو آب هی تکون میده، ناخنهاش کمی نرم میشن، من هم با صبر و حوصله و به روشی شبیه بازی هر چند وقت یه بار دستش رو میارم بالا و در یک اقدام برق آسا یکی از ناخونهاش رو میچینم! خوبیش اینه که اولا مثل یازی بازی شده کل پروسه، ناخنهاش نرم میشن تو آب، خطری چشم و چال دختر گلیم رو با توجه به اینکه خیلی اهل یه جا ثابت وایسادن نیست تهدید نمیکنه چون همیشه ناخنهاش رو گرفتنی میترسم سر و صورتشم یه طوری بشه انقدر که حرکات ناگهانی و شدید داره، در ضمن خود بیچاره ام هم ده کیلو عرق نمیکنم از ترس اینکه الان چه بلایی سرش میاد! یعنی همیشه دقیقا بعد از تمام شدن گرفتن ناخن...
22 خرداد 1392

به کجای دنیا بر میخورد اگر...

من برات صبحانه مثل همه مامانها فرنی و حریره درست میکردم و شما بدون مقاومت دهن کوچولوت رو باز میکردی و اون 10-15 قاشق غذایی رو که باید راحت و بی جنگ و دعوا میخوردی هم شما یه نفس راحت میکشیدی هم من یعنی این حریره یا انواع و اقسام صبحانه ای که کلی فکر میکنم تا چی برات درست کنم که بخوری از این روکش مبلی که همین الان با ولع داری مکش میزنی بد مزه تره مادر جان؟!
20 خرداد 1392

روش جدید غذا خوراندن به شازده خانم

یه دسته قاشق مربا خوری و چایی خوری استیل و چوبی و سیلیکون و پلاستیکی میگذارم دم دستم. یکیش رو میدم دستش. بازی بازی میکنه تا در یک لحظه با شکوه تصمیم میگیره دهن مبارکش رو باز کنه و قاشق رو ببره دهنش و من در اون لحظه باید به سرعت برق وباد عمل کرده و با زیرکی و موقعیت شناسی و وقت شناسی غذا رو از اون لای لوی های قاشقی که  تو دهنشه و دستش و ...قاشقی که غذا توش هست رو بریزم تو حلقش! قاشقی که دستشه بارها و بارها زمین انداخته میشه و من دوباره و دوباره و دوباره یه قاشق جدید میدم دستش و پروسه باز ادامه پیدا میکنه. فعلا 4 وعده غذایی با این روش جواب داده! الله اعلم  تا کی این روش هم اکسپایر بشه و دیگه نشه ازش استفاده کرد.
19 خرداد 1392

آدرینا عشوه گری میکنه !!؟؟!!

وقتی میخواد حرفش رو به کرسی بشونه یا دوستی - مهربونی کنه با مامان یا بابا، دستاش رو به هم قفل میکنه و از جلو صاف میکشه سمت پایین، همزمان سرش رو کج میکنه و میبره عقب،  و ازگوشه چشم در حالیکه تند تند پلک میزنه نگاه میکنه به آدم و یه لبخند دلبری عشوه گری هم همزمان میزنه! یعنی همه اینکارا رو در یه لحظه هماهنگ انجام میده! و نتیجه اش میشه آب شدن دل من  و فکر اینکه خدایا نی نی تو دلی که سال پیش این موقع ها حدود 400 گرم تو دل مامانش بود الان شده یه خانم کوچولوی طناز و عشوه گر که میدونه چه جوری و کی از اعضاء و جوارح بدنش استفاده کنه تا حالتی خاص رو القا و ایجاد کنه! واقعا شگفت انگیزه پروسه خلقت و رشد
18 خرداد 1392

آدرینا برای چند لحظه بدون کمک می ایسته!

دختر گلیمون دستهاش رو از لبه مبل و دیوار رها میکنه و برای چند لحظه مستقل و بدون کمک می ایسته! الان 4-5 روزی هست که این کار رو میکنه و زمانش از 1-2 ثانیه الان رسیده به 7-8 ثانیه و یا شاید بیشتر! دفعه های اول فکر کردم تصادفی بوده ولی الان که با دقت نگاهش میکنم کاملا متمرکز و عامدانه اینکار رو انجام میده و وقتی دستاش رو از لبه مبل رها میکنه ، دستاش رو در دو طرف بدنش طوری نگه میداره که بتونه تعادل خودش رو حفظ کنه، درست مثل یک بند باز!  کی میگه زندگی نی نی ها خیلی خوبه؟ من که همیشه فکر میکنم طفلیها خیلی زحمت  و سختی میکشند برای رشد و بزرگ شدن و طی مراحل رشد. خدایا لطفا همه فرشته های کوچک رو دار پناه خودت محافظت کن
18 خرداد 1392

آدرینا آبگوشت میخورد! (+عکس)

چند روز پیش داشتم پیک برتر و ورق میزدم دیدم یک آگهی زدند ارسال دیزی با بسته بندی در ظروف سفال سنتی درب منزل شما! به آقای همسر گفتم جل الخالق! میبینی علم و تکنولوژی چه پیشرفت کرده! اتفاقا چند وقت پیش ها که برای بد غذایی آدرینا در نی نی سایت از دوستان کمک خواسته بودم ، یه بنده خدایی در قسمت نظرات آمده بود و تبلیغ سایتی را کرده بود که کله پاچه را شب قبل سفارش میدهی و حتی ساعتی که دوست داری کله پاچه درب منزلت بیاید را هم اعلام میکنی و آنها برایت کله پاچه را آن تایم دلیور میکنند! من هم به شوخی نوشتم که واقعا قسمت عمده مشکلات زندگی من حل شد به خدا!  و خلاصه این دوستمان کلی در آن تاپیک اسباب فرح و شادی حضار شدند. ولی چه نشسته ایم که چوب خد...
18 خرداد 1392

صبح جمعه با مرثیه سرای متحرک!

آدرینا جونم تازه از خواب پاشده بود، کارای اولیه اش رو کردم و آوردمش تو سالن که برم آشپرخونه و یه صبحانه ای براش آماده کنم. آخه آقای همسر طفلکی با اینکه خیلی دیر خوابیده بود مجبور بود  صبح زود روز جمعه ای بره بیرون برای انجام یه کاری و من و آدرینا باید با هم صبحانه میخوردیم. البته اگر به من بود که سرپایی یه چیزی روی کانتر میخوردم ولی این چند وقته برای تشویق شازده خانم به خوردن صبحانه ،سینی درست میکنم و میبرم هال روبروش میشینم و با هم صبحانه میخوریم مثلا... آخه معمولا خیلی بد صبحانه میخوره و من لبخند بر لب ولی با اعصابی لهیده به کار صبحانه خوری و صبحانه دهی ادامه میدم و از رو نمیرم. خلاصه پنجره ها رو باز کردم یه هوایی بیاد و داشتم صبحان...
17 خرداد 1392

آدرینا با گرفتن از اشیاء راه میره!

نفس مادر از 14 اردیبهشت بعد از اینکه از دیوار یا هر چیزی که بشه ازش کمک گرفت و بالا رفت میگیره  و می ایسته ، با عوض  کردن جای دست و پاهاش با اون پاهای کوشولوی ناز و خوردنیش قدم برمیداره و راه میره. آفرین دختر شجاع و نترس من. الان هم ماشالله یه سر در حال ورجه وروجه ست. ماشالله خیلی راه رفتنش به کمک اشیاء خیلی خوب و سریع و روان شده.  دور تا دور تخت خودش، بالای تخت مامان بابا، ; کنار دیوار، لبه مبلها، کنار دیوار اتاق خودش که بالشت  و پشتی گذاشتیم که سرش نخوره به دیوار، اتاق کوچولویی که با مبلها براش درست کردیم و اخیرا دیگه هر چیز و هر جایی که کمی – حتی در حد چند سانتیمتر! -  ارتفاع داشته باشه محرکه برای آدرینا ک...
17 خرداد 1392

آدرینا امروز به رستوران اجلاس فرمانیه و شهروند فرمانیه رفت

امروز یه قرار مهمی داشتیم که از اونجایی که هنر نزد ایرانیان است  و بس دقیقه آخر به هم خورد. شما از اون روزهات بود که دلت نمیخواد دهن کوشولوی خوشگلت رو برای خوردن باز کنی و به زور و زحمت یه چند قاشق فرنی مدل مامان و چند تا اندازه عدس نان سنگک خوردی. بایایی هم داشت برای به هم خوردن قرار به سمت ناراحت شدن میرفت. منم پیشنهاد دادم بزنیم بیرون که اصلا آتمسفرمون عوض بشه و شاید شما هم یه چیزایی بیرون هستیم بخوری میخواستیم بریم رستوران میعادگاهمون یعنی همون کوهپایه دربند ولی بابایی گفتن یه نتوع ایجاد کنیم و سر از رستوران اجلاس فرمانیه در آوردیم. اولین نکته جالب و قشنگ ناک این بود که اون رستوران با اونهمه دبدبه و کبکبه صندلی غذای بچه نداشتند!!!...
17 خرداد 1392